جاودان فانی

و زمانی که جاودان به نقطه میرسد(.)

جاودان فانی

و زمانی که جاودان به نقطه میرسد(.)

یکی را دوست می دارم...


 

یکی را دوست می دارم

 

ولی افسوس ، او هرگز نمی داند .

 

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که

 

او را دوست می دارم ،

 

ولی افسوس

 

او هرگز نگاهم را نمی خواند .

 

به برگ گل نوشتم من که

 

او را دوست می دارم ،

 

ولی افسوس

 

او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند .

 

به مهتاب گفتم : ای مهتاب

 

سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که

 

او را دوست می دارم ،

 

ولی افسوس

 

یکی ابر سیه آمد ز ره ، روی ماه تابان را بپوشانید .

 

صبا را دیدم و گفتم : صبا دستم به دامانت ،

 

بگو از من به دلدارم که

 

او را دوست می دارم ،

 

ولی افسوس

 

ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید .

 

کنون وامانده از هرجا ، دگر با خود کنم نجوا ،

 

یکی را دوست می دارم ،

 

ولی افسوس

 

او هرگز نمی داند...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
PaRi دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://magicgirl.blogsky.com

بابا احسااااااااااااااااااااااااااااااااس!!!
خو بهش بگو!

نکرت سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ب.ظ

سرکش (ا بـ ـر ا هـ ـیـ ـم) یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ

گفتم ولی نه گیرا
یعنی نگفتم اصلشو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد